این مدت که کرونا توی ایران اومده بود فقط اخبارش بود که به گوشم میرسید و زیاد با وجودم ناگواری و بد بودنشو توی از دست رفتن آدما لمس نمیکردم. ولی این چند وقت اخیر که متوجه شدم کرونا بین دوستان و حتی بعضی از اعضای خانواده وجود داشته و باید قرنطینه رو طی کنن، کمی مجبور شدم بیشتر فکر کنم.
برای من که بخش زیادی از وقتم رو در گذشته به مرگ فکر میکردم و دنبال جواب معنا و چیستی مرگ بودم، چه اون زمان که مذهبی تر بودم و توی قرآن و احادیث میخواستم پیداش کنم و چه این روزا که کمتر باورهای مذهبی دارم و در دنیای بی سر و ته علم و فلسفه دنبال جواب میگردم؛ مرگ همیشه یک موضوع جذاب برای دنبال کردن و خوندن و شنیدن بوده. ولی هیچ وقت از نزدیک نتونسته بودم حسش کنم.
هیچ وقت اینقدر نزدیک من و عزیزانم نشده بود و حالا میتونم بفهمم که مرگ از آنچه در نوشتههای ژان پل سارتر میبینم متفاوت تر و جدی تره، مرگ یعنی از دست رفتن همیشگی چیزی که، بخشی از تو در آن قرار دارد بدون بازگشت. این روی سکهی مرگ جنس متفاوتتری از روی فلسفیش داره و ما توی زندگی واقعی با این رو طرف هستیم.
متاسفانه امروز خبر وحشتناکی درباره آتش سوزی کلینیک سینای تهران اومد که قلب آدم رو آتیش میزنه! امید خانوادههایی که عزیزانشون اونجا احتمالا رو به بهبود بودند و حداقل امیدی به بازگشت عزیزانشون داشتن، در شعلههای آتش سوخت! چه قدر سخت و وحشتناک!
امیدوارم همیشه حال عزیزانتون خوب باشه و خودتون هم شاد و پرانرژی